مرد بحرانها دو دليل عمده را براي اين بهتر و برتر بودن برميشمرد «اول اينكه خودم رئيس جمهور بودم و به كرات از عملكردم دفاع مستند ميكردم و دوم جداي از اين، در سال 68 در حالي رياستجمهوري را قبول كردم كه بودجه كشور به صورت رسمي 51 درصد كسري داشت. شهرها در خطر مجدد اصابت مستقيم موشكها و توپخانه دشمن قرار داشت و به زيربناها و مناطق مسكوني پنج استان كشور كه در جبهه اول جنگ بودند، خسارات كلي وارد شده بود. با سياست تعديل كه فلشهاي متعددي حتي در سياست خارجي داشت، توانستيم جايگاه شايسته ايران را در جهان به دست آوريم و براساس رويكرد مثبت جهانيان و همكاري مجلس با برنامه اول در اوايل كار دولت من، همه جاي كشور حتي روستاها كارگاه سازندگي شده بودند؛ در مجموع از دورههايي بود كه همكاري مناسبي بين قوا و نهادها برقرار و از حمايت رهبري برخوردار بود.»
در مورد سخنان جناب هاشمي، پيش فرض نخست اين است كه از دريچه و زاويه ديد ايشان به مسئله نگاه كنيم. بر طبق نظر ايشان، بايد قبول كرد روش و منش مديريتي «هاشمي رفسنجاني» در دوران رياست جمهوري اولش، موفقيتآميز بود و دولتي كه ايشان بر مدار تفكر «توسعه اقتصادي» بنا نهاد، توانست كشور را در مرحله گذار از دوران جنگ به دوران پس از جنگ، به خوبي اداره كند. اما مشكل از وقتي آغاز شد كه اين دولت و تفكرات حاكم بر آن، زمان را در ايران منجمد كرد.
نظام مديريتي كه هاشمي سنگ بناي آن را گذاشت، همچون يك گرداب، دولتهاي بعدي را به بازه زماني مابين سالهاي «68 تا 72» كشاند و مشكل دقيقاً از همين نقطه شروع شد. اگرچه ظاهر ماجرا از سال 76 به اينسو تغيير كرد اما نظام مديريتي اعم از چارت سازمانها، منش نهادها، اولويت وزارتخانهها و خطمشي حاكم بر حركت نظام، نميتوانست با آنچه هاشمي و هاشميسم ميخواست، تضادي داشته باشد لذا اين انجماد زماني، انقلاب را در معرض خطر قرار داد.
طبقه برخوردار و حلقههاي تنگ مديريتي، رهاورد اين سبك نظامسازي بود، سبك مديريتي كه بنياد آن بر تقسيمبندي مردم به طبقات مرفه و برخوردار و طبقات فرودست و ندار، قرار ميگرفت. چرخ توسعه مجاز بود ندارها را زير چرخ دندههاي خود له كند و اين از نظر هاشميسم، جبر پيشرفت بود. ذيل اين مكتب مديريتي، كارگزاران و هزاردستان اصلاحات فرصت رشد يافتند تا كمكم حلقه هزار فاميل، مناصب حكومتي را در ميان خود به ارث پدري تبديل كنند. نسل انقلاب با پديدهاي مواجه شده بود كه مديران كهنسال با توجيه «تجربه و سابقه» به صندليهاي مديريتي الصاق شده و اين رسوب، سيستم را دچار آفت كرده بود.
اما در موازات هاشميسم، خط ديگري، نظام را به روش خود مديريت ميكرد. او به شرف طبقه اشراف اعتقادي نداشت، از نظر او طبقه ارجح مستضعفين بودند نه مالكان كاخها و ويلاهاي شمال پايتخت. او مردم را نه چپ ميديد و نه راست ميپنداشت. از كساني كه مردم را بسان اسكناس و طلا عياربندي كرده و آنها را در دستههاي چپ و راست تقسيم ميكردند بيزار بود و در هر فرصتي سرسختانه اين انديشه را مورد تاخت و تاز قرار ميداد. او ملت را نه متوسط ميديد و نه خاكستري ميدانست، از نظر او ملاك، انقلابي بودن بود. دو دهه سرمايهگذاري بر قلوب و اذهان امت، سطحي از بصيرت را به وجود آورد كه ماحصل آن در نهايت، از دل خرداد و تير 84 سر بلند كرد.
سرانجام نتيجه دو دهه جنگ خاموش او با تفكر هاشميسم، از آستين همان مردم بيرون آمد و حلقه در هم تنيده هزار فاميل را با پديدهاي شگرف به نام «احمدي نژاد» مواجه كرد. وضعيت به معناي واقعي كلمه تغيير كرده بود. اگر تا ديروز اوج حركت حزب اللهي جماعت، اعتراضات كور با جامههاي سفيد و پرچمهاي سياه، آن هم با طعم دود اگزوز موتور بود، حالا اين «نه» گفتنهاي بيحاصل، يك الگوي زنده و پر انرژي را مقابل خود داشت. اين الگو با سوختي كه از دل دو دهه خفقان مديريتي بيرون آمده بود مثال يك جت مافوق صوت، انرژي و نشاط را در كشور جاري ميساخت. سازندگي و اصلاحات در مقابل اين الگوي پر تب و تاب حرفي براي گفتن نداشتند. هر چه بود، كار بود، خدمت بيشائبه بود و عشق به امت امام. طعم شيرين آباداني در كنار رضايت امام، همبستگي و ضريب امنيت ملي را به صورت تصاعدي بالا برد.
در اين ميان دوران به اصطلاح طلايي هاشميسم رو به زوال گذاشته بود. اما آنچه در مورد اين پديده به يك قانون طبيعي تبديل شده از اين قرار است «هاشميسم همواره وجود دارد، شايد ضعيف شود اما از بين نميرود. هاشمسيم تنها بنا بر شرايط زماني و مكاني، تغيير شكل ميدهد.» از 3 تير 84 تا 22 خرداد 88 صحنه مصاف غير علني دست چپ هاشميسم با احمدينژاد بود و از 22 خرداد 88 تا 9 دي 88 اين منازعه چهرهاي علنيتر يافت. اما از 9 دي 88 تا همين امروز، دست راست هاشميسم صحنه گردان اين پيكار عظيم شده و دست چپ در حال بازسازي و نوسازي دوباره است.
صحبتهاي هاشمي خلاف واقع نيست. تنها نكته ناگفته در مورد هاشمي اين است كه او، با دشمني چون هاشميسم طرف نبوده و نيست، كه اگر اينگونه بود قطعاً نه تنها دولت اولش به سال دوم نميرسيد بلكه دولتهاي بعد از او هم دوام و قوام طولاني مدتي نمييافتند. تنها كافي است سخنان چند وقت پيش وي را دوباره مرور كنيم، وقتي در سايتش رسماً نوشت «سكوت رهبري در قبال انحراف رئيس جمهور جايز نيست» يا حرفي كه همين چند روز پيش در باب امت امام بر زبان راند كه «رفتارهاي افراطي نمود بارز «استبداد عوام» است كه به اصل نظام آسيب ميزند.»
جبهه هاشميسم در رويارويي با تفكر مقابل خود، چند ويژگي بارز دارند. يك- آنها جبهه مقابل خود را كه حالا در نامي به بلنداي «احمدينژاد» خلاصه شده، اصلاً قبول ندارند. دو - لذا او را نقد ميكنند. سه - پس خود را احمدي نژادي نميپندارند. چهار - بر همين اساس قبول دارند كه احمدينژاد هم آنها را نه قبول دارد و نه خودي ميپندارد. پنج - بر همين اساس با هم بر روي نقد -بخوانيد دشمني- احمدينژاد، حتي تا مرز ائتلاف با دشمنان، اتحاد و اتفاق نظر دارند. شش- معتقدند اگر بر سر هر چيزي با هم مشكل دارند در اين يك مورد، اشتراك نظر قطعي است. البته در اين ميان بسياري كسان هستند كه فراي اين قبول داشتنها و قبول نداشتنها، در اين جبهه و ذيل اين پرچم قرار گرفتهاند و هفت- از همه مهمتر اينكه آنها به همان نسبت كه با احمدينژاد مشكل دارند به همان نسبت يا حتي در قوارهاي عميقتر و بزرگتر با امام احمدينژاد و امتي كه او را بر سر كار آوردند، مشكل دارند. پس در يك سمت اين جبهه غير احمدي نژاديها صف آرايي كردهاند و در سوي ديگر احمدي نژادي ها. اگرچه هاشمي به واسطه هاشميسم دوباره جان گرفته و در فكر بازگشت پيروزمندانه است اما بهتر آن است كه به خاطر داشته باشيم، در اين 8 سال اتفاقاتي شگرف رخ داده، احمدينژاد يك نسل را با نانِ آزادگي، مهرورزي و عشق به خدمت تربيت كرده است. اين نسل در اين دوران بلوغ سياسي يافته، از اين جهت حلقههاي بسته را بر نميتابد، بوي ريا را از صد فرسخي استشمام ميكند، نفاق را بينقاب ميبيند، از فساد متنفر است، شرفي براي اشراف قائل نيست و از همه مهمتر نميگذارد زمان به ماقبل اين دوران عقب گرد كند. اين مصاف قسمتي از يك رزم ازلي - ابدي ميان خير و شر است كه در اين بازه تاريخي با اين اسامي شناخته شده و فرار از آن، عليرغم همه سمپاشيها و شلوغ كاريها، امكانپذير نيست. آينده از آن امت امام خامنهاي (روحي فداه) است.
نظرات شما عزیزان: